همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
عشق پناهی گردد، پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرحمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق
آی عشق چهره سرخت پیدا نیست .
غبار تیره
تسکینی بر حضور ِ وهن و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق رنگ آشنایت پیدا نیست
:: موضوعات مرتبط:
شعر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 263
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2